یه حبه قند
یه حبه قند
سخن معاون آموزشی
شکیبا استکی
معاون آموزشی شعبه یک دبستان
نقاشی: ضحی شریفی /کلاس دوم
به منزل یکی از دوستانم رفته بودم که پسرش دانشآموز ابتدایی بود. صدای زنگ منزل آمد و پدر بزرگ خانواده از راه رسید. پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و گفت: «این هم جایزهی نمرهی خوب نقاشیات.»
پسر ده ساله جعبه ی مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت: «بابا بزرگ باز هم که از این جنسهای ارزون قیمت خریدی، الان مداد رنگیهای خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره.» دوستم گفت: «میبینید آقاجون؟ بچههای این دوره و زمونه خیلی باهوشند. اصلا نمیشهگولشونزد و سرشون کلاه گذاشت.» پدربزرگ چیزی نگفت.
مدتی بعد که با دوستم خلوت کرده بودیم، به او گفتم که آن رفتار پسر بچه نشانهی هوشمندی نیست، همان طور که هدیهی پدربزرگ برای گول زدن نوهاش نیست و این داستان را برایش تعریف کردم:
آن زمان که من دانشآموز ابتدایی بودم، ننه خانم گاهی به دیدنمان میآمد و به بچههای فامیل هدیه میداد، بیشتر وقتها هدیهاش تکههای کوچک قند بود. بار اول که به من تکه قندی داد، یواشکی به پدرم گفتم: «این تکه قندکوچک که هدیه نیست.» پدرم اخم کرد و گفت: «خانم بزرگ شما را دوست دارد، هر چه برایتان بیاورد، هدیه است.» بعد پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچهها آرزو میکردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند.
بعد گفت: «ببین دخترم، قندان خانه پر از قند است، اما این تکه قند که مادرجان داده با آنها فرق دارد، چون نشانه مهربانی و علاقهی او به شماست. این تکه قند معنا دارد، آن قندهای توی قندان فقط شیرین هستند، اما مهربان نیستند.»
وقتی کسی به ما هدیه میدهد، منظورش این نیست که ما نمیتوانیم مانند آن هدیه را بخریم، منظورش کمک کردن به ما هم نیست. او میخواهد علاقهاش را به ما نشان بدهد. میخواهد بگوید که ما را دوست دارد و این خیلی با ارزش است. این چیزی است که در هیچ بازاری نیست و در هیچ مغازهای آن را نمیفروشند. چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش میافتم، کامم شیرین میشود، جانم شیرین می شود. همه می توانند پولدار شوند ولی همه نمی توانند «بخشنده» شوند؛ پولدار بودن یک مهارت است و بخشندگی یک فضیلت. همه می توانند درس بخوانند اما همه «فهمیده» نمی شوند؛ باسوادی یک مهارت است اما فهمیدگی یک فضیلت است. همه یاد میگیرند زندگی کنند اما همه نمی توانند زیبا زندگی کنند؛ زندگی یک عادت است اما زیبا زندگی کردن یک فضیلت.
شاید وقت آن رسیده که در تربیتمان تجدید نظر کنیم. براستی چقدر به کودکانمان بخشندگی، فهمیدگی و زیبا زیستن را آموختهایم یا بهتر بگویم چقدر برایشان الگوی بخشش و فهمیدگی و زیبا زیستن بوده ایم.