دبستان دخترانه مسرور اصفهان

صفحه هشتم

روز ایران

روز ایران

در آخرین روز بهمن ماه تصمیم گرفتیم گزارشی از فعالیت های نوآموزان در ارتباط با موضوع ایران و شناخت فرهنگ و هویت ملی تهیه نماییم، پس به عنوان گزارشگر وارد کلاس شدیم و صحبت های بچه ها را شنیدیم.

نقاشی: نوآموزان پیش دبستانی

نوآموزان کلاس گل نسترن

مربی کلاس: عزیزای من دوست دارم بگویید روز جشن خوراکی ها، از چه قسمت هایی خوشتون آمد و کجا‌های برنامه را دوست نداشتین؟

من از اینکه آش خوردم خیلی خوشحال بودم. وقتی کتلت خوردم و دستام چرب شد، خوشم اومد. ولی وقتی مامانم دیر کرد، خیلی ناراحت شدم و می خواستم گریه کنم. (یاسمین) من از آش، قیمه ریزه و کتلت خوشم اومد.(مسیح) اون موقع که برای مامانا شعر خوندیم رو دوست  داشتم.(ژینو) وقتی حلوا ریخت و لباسم کثیف شد، ناراحت شدم ولی وقتی با دوستم ژینو لقمه خوردم، دوست داشتم. (سلوا) از شعر خوندن برای مامانا خوشم اومد و وقتی رفتم خونه و برنامه تمام شد، ناراحت بودم.(ترنم)

نوآموزان کلاس گل مریم

مامانم گفت باید لباس محلی بپوشیم. من چون لباس خودم کوچیک بود، از دختر خاله ام رو گرفتم و پوشیدم. منم فقط روسری داشتم، باباجونم برام لباس دوخت. به پیش دبستانی که وارد شدیم، از ما عکس می گرفتند. من لباسِ نفس رو خیلی دوست داشتم، چون صورتی بود. راستی هممون با پرچم کشورمون ایران عکس گرفتیم و یک نمایش خنده دار هم دیدیم. کیک های جشن خوشمزه بود و من خیلی دوست داشتم. سالن بازیمون چون با بادکنک و پرچم تزیین شده بود، خیلی قشنگ بود، من احساس خوبی داشتم. توی حیاط بازی کردیم و شعرهای ایران رو خوندیم «دو دو دو دو ایران،  دو دو دو دو ایران» لباس مهرنوش رو که دیدم، یاد زرشک افتادم و وقتی رفتم خونه به مامانم گفتم: «چرا به جای لباس، برام روسری خریدی؟» مامانم گفت: «خب حالا که دیگه جشن تموم شده.»

نوآموزان کلاس گل رز

ما هر روز سر صف سرود جمهوری می خوندیم و با سرودِ پرچم، ورزش می کردیم. با کمک دوستامون نقشه‌ی ایران درست کردیم و داخل اون جنگل ها، کوه ها، حیوونا و حتی آدم هاش رو هم چسبوندیم. با اثر انگشتای خودمون پرچم ایران رو رنگ زدیم و یاد گرفتیم که رنگ قرمز یعنی نمی گذاریم دشمن بیاد توی کشورمون، رنگ سبز یعنی کشور ما سرسبز و زیباست، سفیدش هم یعنی ما جنگ رو دوست نداریم و ا... وسط پرچم هم اسم خداست. گل هایی رو به رنگ پرچممون رنگ زدیم و باهاش حیاط پیش دبستانی رو تزیین کردیم. عکس های جاهای دیدنیِ کشورمون و شهرمون اصفهان و بعضی از صنایع دستی شهرمون رو هم دیدیم. یه عالم خوراکی های خوشمزه روز جشن خوراکی ها خوردیم. توی جشن اقوام، روژان و النا با زبان گرجی برامون حرف زدن، خانم شاکری و آیدا هم ترکی صحبت کردن، خاله مرمر هم لری حرف زد و شعر های شاد شهرهای مختلف رو هم گوش دادیم.

یار بی زبان2

یار بی زبان

سمیرا مرادی

کارشناس ارشد مشاوره و مشاور شعبه یک دبستان

نقاشی: صبا ابراهیمی فرد / کلاس اول

ادامه از شماره قبل

... دختر کوچک کتاب را از کتاب‌خانه برداشت و به جلد آن زل زد!  با خود گفت: «شاید بتوانم این کتاب را به کتاب‌خانه کلاس اهدا کنم.» کتاب بی زبان داستان ما، یکهو دلشوره گرفت. با خود گفت: «پس چرا به صفحات من نگاه نکرد؟ نکند می خواهد من را دور بیندازد!»

دختر کتاب را در کیف مدرسه اش گذاشت. کتاب نفس راحتی کشید. او از بودن در کیف دختر خیلی هیجان زده بود.

از شب تا صبح روز بعد در فکر این بود که یعنی قرار است فردا چه اتفاقی بیافتد؟ این اولین بار بود که بعد از خریده شدن، از کتاب‌خانه ی اتاقِ دختر خارج می شد. داخل کیف ترسناک هم بود، اما کتاب‌های مدرسه و دفترهای تکلیف با او مهربان بودند و این کتاب قصه ی ما را شاد می کرد.

صبح روز بعد دختر با علاقه کیفش را برداشت و کتاب از آن به بعد فقط تکان خورد تا وقتی زیپ کیف باز شد و کتاب متوجه چندین بچه در کلاس شد. از تکان های زیاد حال کتاب کمی بد شده بود ولی واقعا هیجان زده هم بود. با خود گفت: «اگر صدا داشتم چقدر دوست جدید پیدا می‌کردم، کاشکی دختر من را برای همه بخواند و آن وقت می توانستم دوستان بسیاری پیدا کنم.»

دختر کتاب را از کیفش در آورد و به سرعت به سمت معلم کلاس دوید و گفت: «خانم معلم من این کتاب را نیاز ندارم و می خواهم آن را به کتاب‌خانه کلاسمان اهدا کنم.»

معلم لبخندی زد و گفت: «دختر عزیزم خیلی کار خوبی کردی. حالا موضوع این کتاب چیست؟»

دختر مکثی کرد و بعد گفت: «نمی دانم!»

معلم کمی تعجب کرد نگاهی به کتاب انداخت و گفت: «از اسم کتاب می توانم حدس بزنم که درباره ی درس دیروز ماست.» و بعد از یک لبخند دیگر ادامه داد: «بگیر دختر گلم، تو اولین کسی هستی که این کتاب را به امانت خواهی گرفت.» بعد اسم کتاب را در فهرست کتاب های کلاس نوشت و از دختر خواست که خلاصه ی کتاب را تا دو روز دیگر در کلاس برای همه ی بچه ها بخواند.

کتاب واقعا ذوق زده شده بود. فکر کرد حتما معلم کلاس می توانست صدای او را بشنود! چون او داشت به همه آرزوهایش می رسید.

شناسنامه ی نشریه ی دانش آموزی صبح مسرور

شناسنامه ی نشریه:

نشریه ی دانش آموزی صبح مسرور، زمستان 1397، سال پنجم، شماره سیزدهم، 8 صفحه، 1000 تومان

صاحب امتیاز: دبستان غیردولتی، دخترانه مسرور

مدیر مسئول: احسان فقیه

سردبیر: عاطفه نریمانی

شورای تحریریه دانش آموزی: ستایش حاج شیخ حسینی،باران صانعی، نوآموزان گروه پیش دبستانی، دانش آموزان پایه ی اول، دوم، سوم، چهارم و ششم