داستان کوتاه
داستان کوتاه
رازداری
چند کودک با یکدیگر مشغول بازی بودند، ناگهان زنی از دور پیدا شد و کودکی را از آن میان صدا کرد و لحظه یی چند با آن کودک نجوا کرد.
پس از آنکه کودک بازگشت هم بازی های او اصرار کردند که از صحبت او با آن زن مطلع شوند و به دور او حلقه زدند!
کودک از آنها پرسید:
آیا شما می توانید یک راز مهمی را پیش خود نگهدارید؟!
همه با صدای بلند فریاد کردند:
آری ، آری!
کودک گفت:
من هم همینطور!
باغ وحش
باغ وحش مملو از جمعیت بود ، از بلندگوی باغ وحش این جمله شنیده شد:
"بازدیدکنندگان گرامی از دادن هر گونه غذا و خوراکی به حیوانات خودداری فرمایید"
بعد از مدتی مجددن از بلند گو اعلام شد:
"بازدیدکننده گرامی از شما خواهش کردیم که از تغذیه حیوانات خودداری فرمایید"
این هشدارها با لحن های مختلف چندین بار تکرار شد ، آخرین هشدار بلندگو این بود:
"حیوانات عزیز خواهشمندیم از آدمها غذا نگیرید"
دیگر هشداری در این زمینه شنیده نشد.!!!