دبستان دخترانه مسرور اصفهان

صفحه ششم و هفتم

احساس کودکانه

احساس کودکانه

گزارش تعدادی از دانش آموزان پایه چهارم از روضه حضرت رقیه (س)

نقاشی: حسنا شعربافیون و سارا مرادمند / کلاس سوم

سیاه مشق: دانش آموزان پایه سوم

آن روز هیجان داشتم، لحظه شماری می کردم که ساعت ۷ عصر شود. تکالیفم را نوشته بودم و کاملا آماده بودم.(شادی علی پور) آن شب هوا بارانی بود، انگار آسمان هم برای دختر کوچولوی سه ساله امام حسین (ع) گریه می کرد. مکان مراسم عوض شد، چون به خاطر اشک چشم آسمان تمام وسایل روضه خیس شده بود.(حانیه صادقانی) به مراسم روضه رفتیم. همه جا پر از پرچم هایی بود که روی آن ها نوشته بود: یا رقیه و یا زینب (ثمین اشرفی) وقتی وارد شدم، دوستان و معلمانم را دیدم. اول به معلمم سلام کردم و بعد در کنار یکی از دوستانم نشستم. قسمت زنانه پر شد. (شادی علی پور) حضرت رقیه (س) این همه آدم را چگونه شیفته­ی خود کرده ­اند؟! (حانیه صادقانی)

مراسم با دعوت مجری از بچه ها برای تلاوت قرآن شروع شد. روح عزاداران حسینی با شنیدن صوت قرآن آرامش گرفت. (زینب وزیری) و فضا نورانی شد. دختری که فکر می کنم کلاس دوم باشد.(شادی علی پور) روی منبر نشست. انگار خود حضرت رقیه (س) بود. مقاله ای بسیار زیبا و احساسی از ماجراهای کربلا خواند.(نازنین زهرا غلامی) من باورم نمی شد! این همه متن زیبا را چطور حفظ کرده است.(شادی علی پور) با دعوت مجری گروهی از دانش آموزان سرودی به رهبری خانمی اجرا کردند.(ثمین اشرفی) چشمان اطرافیانم چون باران بهاری می بارید. دوستم به شانه ام زد و گفت: ستون جلویی دید مرا گرفته است، بیا کنار دیگر دوستانمان برویم و با دست به جایی که بقیه دوستانم نشسته بودند، اشاره کرد. می ترسیدم اگر بلند شوم، قسمتی از مراسم را از دست بدهم، ولی با این حال از آن آخر به سمت جلو حرکت کردیم.

وقتی به خودم آمدم، نمایش شروع شده بود. بچه های امام حسین(ع) در انتظار او بودند و گریه می کردند. عمه زینب آن ها را روی پاهایش خواباند و نوازش می کرد. اسب تیر خورده و خونی امام حسین(ع) از راه رسید، دختران امام حسین به سمت اسب دویدند و پرسیدند: چرا اینگونه آمده ای و گریه می­کردند. اسبِ امام حسین تعریف کرد که امام حسین(ع) گفتند: یک مشت آب به ما بدهید، ولی آن ها گوش نکردند. ناگهان اسب به زمین افتاد و پیش خدا رفت. باز چشم اطرافیانم مانند ابر بهاری می بارید.(شادی علی پور)

ما و بچه ها در فکر فرو رفته بودیم. آخر مگر می شود دختر سه ساله امام حسین(ع) این همه ماجرا داشته باشد!(حانیه صادقانی) حاج آقایی به منبر رفتند و در مورد اهمیت جایگاه دختران و احترام گذاشتن به پدر و مادر صحبت کردند.(بهاره خانی) حاج آقا می گفتند: اگر پدر یک دختر داشته باشد، امکان دارد به بهشت برود. اگر دو دختر داشته باشد، حتما به بهشت می­رود و اگر سه دختر داشته باشد، شکی در آن نیست که به بهشت می رود. همچنین حاج آقا گفتند: حضرت رقیه(س) سه ساله بود که پدرش شهید شدند. حاج آقا غزالی گفتند: وقتی بچه ای پدر و مادرش را بخواهد به آن عروسک می دهند تا آرامش کنند، حالا همه کسانی که به زیارت حرم حضرت رقیه (س) می روند، برای رقیه خانم عروسک می برند.( شادی علی پور) در آخر حاج آقا گفتند: اگر کسی دعایی دارد، دست بگیرد و دعای خود را بگوید. یکی از بچه ها گفت: دعا می­کنم پولدار شوم، همه خندیدند. یکی دیگر گفت: همیشه پدر و مادرم سالم باشند. یکی گفت: مریض ها شفا پیدا کنند. من دعا کردم خدا هر کسی هر چه می خواهد به او بدهد و بعد آمین گفتیم.(نازنین زهرا غلامی) بعد از صحبت های حاج آقا پسر نوجوانی مداحی کرد.(بهاره خانی) روضه اشک مرا در آورد. بعد از روشن شدن چراغ ها با هم به امامان سلام دادیم و پذیرایی شدیم.(نازنین زهرا غلامی)

جشن میلاد

جشن میلاد

دانش آموزان کلاس دوم به مناسبت میلاد حضرت محمد (ص) در ساعت هنر به حیاط رفتند و با استفاده از شن های رنگی، گنبد زیبای مسجد النبی و کبوترهای اطراف حرم را با شور و شعف تزیین کردند. در همان روز درس جشن میلاد مربوط به کتاب هدیه های آسمان تدریس شد، سپس دانش آموزان احساس خود را نسبت به این گنبد با شکوه و حضرت محمد(ص) نوشتند.

 

کلاس دوم1

من احساس خوبی دارم، چون تولد پیامبر (ص) نزدیک است. پیامبر ما حضرت محمد امانت دار، راست گو و مهربان بودند. بسیار صبور بودند و حتی اگر کسی ایشان را آزار می‌داد به او محبت می کردند. به عیادت بیماران می رفتند. بچه ها را بسیار دوست داشتند، به آن ها سلام می‌کردند و هنگامی که در کوچه بازی می کردند با آنان هم بازی می شدند. در روز تولد پیامبر من، پدر و مادرم لباس زیبا و پاکیزه می پوشیم، عطر می زنیم، به مردم شیرینی و شربت می دهیم و شعر می خوانیم. ما روز تولد پیامبر مهربانمان را جشن می گیریم. هنگامی که نام حضرت محمد را می شنوم صلوات می فرستم. فرشته ها، پروانه ها و گل ها  هم حضرت محمد را دوست دارند و با شنیدن نام او صلوات می فرستند.

کلاس دوم 2

ما با همکاری یکدیگر گنبد زیبا با شن های رنگی درست کردیم. من احساس خوبی داشتم چون توانستم گنبد سبز زیبایی درست کنم که به من آرامش می داد. حس کردم در مدینه کنار مسجد پیامبر هستم، پیامبر کنار من ایستاده اند و من با ایشان حرف میزنم و با هم دعا می کنیم. وقتی گنبد را درست می کردم، فکر می کردم که روشنایی، محبت و مهربانی را می سازم و با بهترین فرشته ها بازی می کنم و به حضرت زهرا (س) و پیامبر سلام می کنم. پیامبر مهربان بودند و بچه ها را خیلی دوست داشتند. به یاد درس جشن میلاد از کتاب هدیه های آسمان افتادم. دلم می خواست به جای کبوتر های اطراف گنبد بودم. با درست شدن و نگاه به گنبد، احساس کردم به خدا نزدیک تر شدم و با نام پیامبر صلوات فرستادم.

گزارش گروهی دانش آموزان از اردوی گلستان شهدا

اردوی فرمانده ی دل ها

گزارش گروهی دانش آموزان کلاس چهارم از اردوی گلستان شهدا

نقاشی: ثمین اشرفی / کلاس چهارم

امروز روز خوبیست، ما می خواهیم به گلستان شهدا برویم. به خاطر این که ما الان زندگی خوبی داشته باشیم، افرادی جنگیدند، به شهادت رسیدند و درگلستان شهدا به خاک سپرده شدند.(ثمین اشرفی) خانم صالحی داخل مینی بوس در مورد آرش کمان­گیر و فرمانده­ی دل ها صحبت کردند و گفتند: آرش کمان گیر یک قهرمان کهن است که مرز ایران را با تیر مشخص کرد و فرمانده ی دل ها یک فرمانده شجاع و مهربان بوده که همین چند سال پیش به شهادت رسیده است.(نرگس حسینی) به گلستان شهدا رسیدیم. به هر یک از ما دفترچه ی قمقمه ای شکل دادند که در کل اردو از مطالب، شعر و نقشه ی گنج داخل دفترچه استفاده می کردیم. به چند گروه تقسیم شدیم. به نفر اول هر کدوم یه پلاکارد شبیه گل لاله دادند که اسم گروه روی آن نوشته شده بود.(مبینا مصطفوی نژاد) بعد از صحبت های فرمانده با خواندن سرود «ای لشکر صاحب زمان» به راه افتادیم.(مهشید رجایی) چند خانم چفیه به گردن ما انداختند. خانمی که فرمانده ی گروه بود، رژه رفتن را به ما آموزش دادند. رژه به این صورت بود که فرمانده می گفتند: سه، دو، یک و ما محکم پاهایمان را به زمین می کوبیدیم و می گفتیم «علی».

به غرفه ای رفتیم و با وسایل جنگی مانند نارنجک و ماسک شیمیایی و ... آشنا شدیم. از غرفه ای دیگری که یک سنگر، فانوس و سجاده و وسایل جنگی داخل آن بود، دیدن کردیم. در یکی از غرفه ها آقایی برای ما صحبت کردند و فیلمی از امام حسین(ع) و شهید شدن حضرت علی اصغر(ع)پ و ... پخش کردند که اشک همه سرازیر شد. همچنین فیلمی از شهید میترا کُمایی که نامش را به زینب تغییر داده بود،  نمایش دادند.(نازنین زهرا غلامی)

شهید زینب کمایی در شاهین شهر اصفهان زندگی می کرد و با خواهرانش در بسیج  مشغول به کار بود(مبینا مصطفوی نژاد) و همیشه مردم را دور خود جمع و به مومن بودن تشویق می کرد.(ثمین اشرفی) او همیشه دوست داشته که شهید شود.(مبینا مصطفوی نژاد) دیگر نوبت فیلم فرمانده ی دل ها یعنی شهید حاج حسین خرازی بود. در فیلم نشان دادند که حاج حسین خرازی مهربان و دانا بود و لباس فرماندهی نمی پوشید، بلکه لباس ساده جنگ به تن می کرد.(نازنین زهرا غلامی) ماشین مهماتی که هیچ کس حاضر نمی شد راننده آن باشد و حاج حسین راننده آن بود، توسط دشمن شناسایی و منفجر شد و ایشان به شهادت رسیدند.(نرگس حسینی) بعد از بازدید از غرفه ها به مزار شهدای گمنام رفتیم و برای آن ها صلوات فرستادیم.(نازنین زهرا غلامی) شهدای گمنام کسانی بودند که هیچ نشانی از آن ها نیست.(ثمین اشرفی) از روی نقشه ی داخل دفترچه هایمان گنج را پیدا کردیم. گنجِ ما شهید زهره بنیانیان بود. (نازنین زهرا غلامی) با گلاب مزار شهید بنیانیان را شستیم.(مبینا مصطفوی نژاد) شهید بنیانیان سخنرانی های امام خمینی(ره) را گوش می داد، یادداشت می کرد و بین مردم پخش می کرد. زمانی ایشان توسط شاه شناسایی و دستگیر شد و به شهادت رسید که باردار بود.(نرگس حسینی) شهید بنیانیان با حجاب کامل به بیرون می رفت، ما هم به ایشان قول دادیم که همیشه با حجاب باشیم.(ثمین اشرفی) به مزار شهید علی موحد دوست رفتیم فرمانده برایمان گفتند: که دوستانشان او را علی آهنی صدا می کردند، چون داخل بدنش پر از ترکش بود و آهن ربا به بدنش می چسبید.(مبینا مصطفوی نژاد) مزار بعدی یکی از مدافعانِ حرم شهید مسلم خیزاب بود، ما با ایشان عهد بستیم که نمازمان را اول وقت بخوانیم.(نازنین زهرا غلامی) در آخر به مزار با شکوه فرمانده ی دل ها رفتیم، به ایشان احترام گذاشتیم و با گلاب مزارشان را شستیم و روی مزارشان گل گذاشتیم.(مبینا مصطفوی نژاد) شهید خرازی همیشه مهربان و خنده رو بودند، ما هم به ایشان قول دادیم همیشه خنده رو باشیم. من حتما دوباره به گلستان شهدا می روم.(ثمین اشرفی)

فرشته خوبی ها

فرشته ی خوبی ها

نویسنده: شادی علی پور/ کلاس چهارم

نقاشی: عسل یوسفیان / کلاس سوم

پیامبر عزیزم مثل گل بهشتِ
مانند یک ستاره در کل سرنوشتۀ
رسول خوب ما را هر کسی دوست میداره
لباش شکفته مثل گل های باغ زهرا
چه بو و عطری داره این رسول خوبی ها
دوستش داریم همگی پیامبر عزیز رو
چون مثل یک فرشتست فرشته ی خوبی ها

گزارش گروهی دانش آموزان از بازدید آکواریوم

آکواریوم

گزارش گروهی دانش آموزان کلاس سوم یک

نقاشی: دانش آموزان کلاس دوم 1

با صف وارد مینی بوس شدیم، بعد از 30 دقیقه به آکواریوم ناژوان رسیدیم. مسئول آن جا مواردی را به ما تذکر داد: «یکدیگر را هل ندهیم، داخل سالن تغذیه نخوریم و دست هایمان را داخل حوضچه های سرباز نکنیم، چون تعدادی از ماهی ها گوشت خوار هستند.(ملینا امینی)» قسمت شیب دار را گذراندیم. فکر می کنم چند متری به زیرِ زمین رفتیم.  بعد از گرفتن عکس دست جمعی با دوستانمان به سمت آکواریوم ها رفتیم.(نازنین مریم محلوجی) اولش خیلی تاریک بود.(بهار ذوق) از دیدن این همه ماهی های رنگی کوچک تا کوسه های خیلی بزرگ به قدرت خدا پی بردم.(حسنا شعربافیون) با ماهی های مختلفی آشنا شدیم.(زهرا فروغی) مثل: سفره ماهی که کف آکواریوم بود، ماهی لابیرنت­دار که باله های شکمی­اش  بصورت بند های بلند و باریک به آن ها آویزان بود، کوسه ماهی، خرچنگ آبی، دلقک ماهی، ماهی کوی که به آن ها با شیشه های پستونک غذایی به نام عصاره سبزیجات می دادند(ملینا امینی)، ماهی پیرانا، ماهی دیسکاس، شاه ماهی آب شیرین که چشمانشان قرمز بود، ماهی تترا که خیلی کوچک است، مارماهی برقی(غزل رضایی)، باله سیاه که بدنش کامل سفید بود و فقط باله ها و دم آن مشکی بود و خیلی خیلی بزرگ است، خروس ماهی که کمی تپل است و روی بدنش تیغ دارد، ستاره دریایی که شکل ستاره و به رنگ قرمز است(رومینا احمدخواه) و ...

وارد تونلی شدیم، وقتی بالای سر خود را نگاه می کردیم، ماهی ها و لاک پشت را می دیدیم که  از بالای سرِ ما رد می شدند.(عسل یوسفیان)  بهتر است بگویم لاک پشت تاکسی. منظور من از لاک پشت تاکسی این است که مانند تاکسی به بچه کوسه ها سواری می داد. کوسه ها روی لاکِ لاک پشت می نشستند و لاک پشت مثل یک تفریح و بازی آن ها را به این طرف و آن طرف می برد. فکر کنم حتی خود لاک پشت می دانست ایستگاه آن ها کجاست، بعد از این که کوسه ها را پیاده می کرد به عمق کم آب می رفت و استراحت می کرد.(بهار ذوق) متوجه شدم بیشتر ماهی ها تخم ریز هستند.(ملینا امینی) بعضی از ماهی ها هم مانند ماهی پاندا، زنده زا هستند. من با تماشای این همه زیبایی، آبزیان دریایی و ماهی ها از خدا تشکر کردم.(زهرا فروغی)