دبستان دخترانه مسرور اصفهان

صفحه ششم و هفتم

بهار

بهار

با آغاز فصل بهار دانش آموزان کلاس دوم  در یک کار گروهیِ هنری با هم همکاری کردند. ابتدا تصویری رنگ نشده که به قسمت های مربعی شکل تقسیم شده بود، برای رنگ آمیزی به دانش آموزان داده شد. پس از آن تکه های تصویر کنار هم قرار گرفت  و چسبانده شد که به این کار موزاییک کاری گفته می شود. در نهایت تصویر زیبایی از فصل بهار شکل گرفت. هر گروه متنی سه خطی راجع به تصویر نوشتند و با کنار هم قرار دادن آن ها داستانی کامل آماده شد. در ادامه، داستان هر کلاس آمده است.

نقاشی: دانش آموزان پایه دوم

کلاس دوم 1

اولین روز از فصل بهار بود. پرنده ای برای خبر دادن شروع فصل بهار به حیوانات جنگل آواز می خواند. درختان شکوفه های رنگارنگ داده بودند و جنگل پر از گل های بهاری شده بود. همه جا زیبا بود و ابرهای زیبا هم در آسمان دیده  می شدند. خرگوش های دوقلو خود را برای فصل بهار آماده کرده بودند. آن ها صدای آوازی شنیدند. یکی از خرگوش ها سرش را بالا کرد تا ببیند چه کسی آواز می خواند؟! بلبل را دید. به او گفت: «در فصل بهار همه خوشحالند، من هم همینطور.»

خرگوش ها در هوای بهاری نفس عمیقی کشیدند و گفتند: «خداوند چه هنرمند خوبی است که فصل بهار را به این زیبایی آفریده است.»

کلاس دوم 2

با شروع فصل بهار، آسمان پر از ابر شد. حیوانات از خواب زمستانی بیدار شدند و به طرف جنگل رفتند. پرندگانی که در پاییز کوچ کرده بودند، به جنگل زیبا بازگشتند. پرنده ای روی شاخه ی درخت شروع به آواز خواندن کرد. خرگوش ها به پرنده ی بالای درخت نگاه می کردند و در این فکر بودند که با آن پرنده دوست شوند و با هم بازی کنند، مثل بازی گرگم به هوا! همه جا تنوع رنگ بود؛ رنگ صورتی، آبی، سبز و کلی رنگ دیگر. در جنگل زیبا چمن ها سرسبز شده بودند و رشد کردند، چون هوا گرم تر شده بود. درخت ها با شکوفه های رنگارنگ، آمدن بهار را خبر می دادند و خود را برای عید نوروز آماده کرده بودند و همه از دیدن این همه زیبایی طبیعت لذت می بردند.

جشن عبادت

جشن عبادت

نویسندگان: نازنین اشجع، شادی علیپور (کلاس سوم)

نقاشی: هستی عشاقی (کلاس سوم)

آن روز فرا رسید. به سالن موسسه علی بن ابیطالب (ع) رفتیم. همراه خانم محمدی به مسجدی که طبقه بالا قرار داشت، رفتیم. چادر نمازمان را بر سر کردیم. من خیلی طرح چادرها را دوست داشتم. همراه با حاج آقا نماز چهار رکعتی خواندیم. او با صدای بلند و ما هم پشت سرش زمزمه می کردیم. بعد از خواندن نماز به طبقه پایین آمدیم و به صف ایستادیم. با صف به سمت در ورودی سالن جشن  رفتیم و قرآن را  بوسیدیم و از زیر آن رد شدیم. در این هنگام از ما فیلم برداری و عکاسی می کردند. با ذوق فراوانی روی صندلی های شماره گزاری شده، نشستیم. خانم مجری برای ما در مورد جشن عبادت، سن تکلیف، محرم و نامحرم و این که ما دیگر بزرگ شده ایم و بهتر می توانیم با خداوند راز و نیاز کنیم و ما چند سال زودتر از پسرها به تکلیف می رسیم که این باعث افتخار ما دخترهاست؛ صحبت کردند. بعد حاج آقایی که روشن دل بودند، دعوت شدند. ایشان کارهای جالبی انجام می دادند، مثلا داستانی تعریف کردند که ما دانش آموزان باید جواب می دادیم چه اتفاقی افتاد؟! و همچنین مسابقه ای بین پنج نفر از دانش آموزان اجرا کردند. ما از برنامه های قشنگ حاج آقا لذت بردیم. بعد خانم مجری از ستایش و مهشید برای خواندن قرآن و ترجمه  دعوت کردند. حالا نوبت ما شد تا شعرهایی که تمرین کرده بودیم را بخوانیم. ابتدا دو کلاس سوم بروی صحنه رفتیم، شعر گل و گلدون را خواندیم و بعد به ترتیب  شعر کلاس خانم مرادمند و خانم حسینی اجرا شد. خانم مجری گفتند دو بخش جذاب جشن مانده. اولین بخش هیجان انگیز جشن، گرفتن جایزه ها، سجاده، کیف نماز و البته عکس جشن تکلیف که با ذوق زیادی منتظرش بودم از دستان خانم علیپور و خانم استکی بود. بعد از تشکرهای فراوان و عکس دست جمعی نوبت به پذیرایی رسید. در آخر نمایش عروسکی جالبی درباره رسیدن به سن تکلیف، فرشتگان مهربان  و شیطان اجرا کردند که من محو دیدنش شده بودم. از نمایش متوجه شدم اشتباه های کوچک، کم کم بزرگ و بزرگ تر می شوند و حتی اگر یک دختر نماز خوان و مودب باشم، اما اتاقم کثیف باشد این مرا بد جلوه می دهد و  همیشه این یادم می ماند.

دقایقی در کنار جانبازان

دقایقی در کنار جانبازان

گزیده ای از گزارش و احساسات دانش آموزان کلاس پنجم یک

نقاشی: ندا مهماندوست (کلاس پنجم)

امروز شنبه اول اردیبهشت مصادف با میلاد برادرِ سالار شهیدان، حضرت ابوالفضل عباس(ع) و روز جانباز به مرکز توان بخشی جانبازان رفتیم.( بشرا آمهدی) در مینی بوس سه بار آیه الکرسی را خواندیم تا خداوند مراقبمان باشد.(مطهره روحانی) آن جا مراسمی برای بزرگ مردان هشت سال دفاع مقدس در نظر گرفته بودند.(مینا اخلاقی) به مرکز رسیدیم. بر روی نرده ها و دور تا دور حیاط عکس جانبازان و شهدا بود.(مطهره روحانی) حیاط زیبایی بود، پر از گل و درخت.(بهار نیکبخت) وارد سالنی شدیم که نظامی ها و جانبازان آنجا بودند.(مطهره روحانی) همه با تعجب به جانبازان نگاه می کردیم، اما آن ها با نگاه های زیبایشان آرامش را به ما دادند.(نگار حسینی) چند جانباز با نوه هایشان آمده بودند، دلم برایشان سوخت. اگر من در جنگ بودم و این اتفاق برایم می افتاد، خیلی ناراحت می شدم.(ندا مهمان دوست) خیلی از آن ها چشم، دست و پاهایشان را از دست داده بودند ولی آن قدر خوشحال و به زندگی امیدوار بودند که انگار سالم هستند، پس ما هم باید قدر سلامتیمان را بدانیم.(نازنین تابان)

با پذیرایی گرمشان برای سرود آماده شدیم.(نگار حسینی)  نام گروه سرود ما را اعلام کردند. بر روی جایگاه رفتیم. همه به احترام ما ساکت و آرام نشسته بودند.(بشرا آمهدی) اول بشرا دکلمه ای را خواند و بعد سرود «سرفراز باشی میهن من» را خواندیم.( غزل یوسفیان)

عکاسان از ما عکس می گرفتند.(بهار نیکبخت) دستانم می لرزید و کمی هم خجالت می کشیدم.(مینا اخلاقی) برنامه ی بعدی یک مداحی بود. ما در حال رفتن بودیم ولی من حواسم به مداح بود که دو چشم خود را در دوران دفاع مقدس از دست داده بود و خیلی خوب می خواند. در آخر گل هایمان را به جانبازان تقدیم کردیم و آن ها با خوش رویی گل ها را از ما قبول می کردند.(بشرا آمهدی)  دو نفر از دوستانم نشریه صبح مسرور دبستان را بین جانبازان پخش کردند. یکی از جانبازان برچسب و کتابی در رابطه با شهدا به هر کدام از ما هدیه  دادند.( نگین عالی پور) ما با خوشحالی از مرکز توان بخشی خارج شدیم.(بشرا آمهدی)

من تصمیم گرفتم از این به بعد درس بخوانم تا آینده ام را بسازم.( ندا مهماندوست) من در آن جا به خودم گفتم،  جانبازها جنگیدند تا ما حجابمان را حفظ کنیم، نمازهایمان را بخوانیم؛ پس من هم حتما این کارها را انجام می دهم.( محدثه کریمیان) احساس می کنم خیلی جانبازان خوشحال شدند که ما به جشن آن ها رفتیم. من هم حس خوبی دارم.(بهار نیکبخت) حس خوبی دارم، چون قرار است از این به بعد اخلاق های بدم را ترک کنم.(نازنین تابان)  با دیدن جانبازان خیلی ناراحت شدم. آن ها برای مراقبت از اسلام جنگیدند و جانباز شدند. من از جانبازان و شهدای هشت سال دفاع مقدس سپاس گزارم.(نگین عالی پور) برای همه جانبازان آرزوی شادی دارم.(کیانا جانقربان) احساس خوبی نداشتم، چون برای حانبازان ناراحت بودم. ای کاش من هم یکی از شهدا و یا جانبازان بودم و جانم را برای میهنم فدا می کردم.(عطیه قضاوی) من امروز با خدای خودم عهد کردم که نمازهایم را به وقت بخوانم و موهایم را بپوشانم.(غزل یوسفیان) تمام امروز به جانبازان فکر می کردم که چه جای خوبی و روز خوبی بود.(نگار حسینی) حس بدی داشتم چرا که آن ها روی ویلچر نشته بودند و من می توانستم راه بروم.(معصومه حیدری) احساس خوبی داشتم و امیدوارم تمام مردم، کشورشان برایشان مهم باشد و زحمات جانبازان عزیز را هدر ندهند و بدانند که الان به خاطر جانبازان در آسایش و سلامت هستند.( سحر عسگری) من تصمیم گرفتم هدفی که جانبازان برای آن  اعضای بدن خود را تقدیم کردند، انتخاب کنم و با درس خواندن و اخلاق خوب و حجاب محکم خود، راه آن ها را ادامه دهم.(بشرا آمهدی)

امام مهربانی ها

امام مهربانی ها

به مناسب «میلاد با سعادت امام زمان (عج)» از دانش آموزان پایه دوم و سوم خواسته شد، نامه ای کوتاه به امام زمان (عج) بنویسند. منتخب نامه ها:

- امام زمان دوست دارم زنده باشم تا آمدنتان را ببینم. دوست دارم جواب خیلی از سوالاتم را زودتر بگیرم. دوست دارم که هر چه زودتر برگردید. منتظر هستم، منتظر دیدن شما. امیدوارم هر کجا هستید، سالم باشید.

- برای فرج و ظهور ایشان دعا می کنم تا در جهان عدالت بر قرار شود، امیدوارم که یکی از همین جمعه ها ظهور کنید و من بتوانم شما را ببینم. امام زمان شما را دوست داریم، شما همیشه ما را یاری می کنید.

- امام زمان من شما را خیلی دوست دارم، خواهش می کنم زودتر ظهور کنید.

- ای امام عزیز آرزوی همه مردم آمدن شماست، مخصوصا من و خانوادم. پس از شما می خواهم بیاید.

- خدایا روز ظهور امام زمان را روز تولد ایشان قرار ده تا هم جشن تولد و هم جشن ظهور برای ایشان بگیریم.

- امام زمان از خدا بخواه که سایه پدر و مادرها بالای سرمان باشد و همه مردم ایران خوشبخت باشند.

شعر جاری

جاری

شعر با کلمه جاری با دو معنی مختلف

پرگل پورکاظمی (کلاس سوم)

(بخش های داخل [..] حین ویراستاری اضافه شده است.)

یک روز خوبِ پاییز

با جاریِ مادرم

رفته بودیم رودخونه

[با پدر و خواهرم]

اونجا خیلی صفا داشت

گل ها و سبزه ها داشت

بین گل و سبزه ها

یک رود جاری دیدیم

جاریِ مادرم  گفت

[بریم اونجا بشینیم]

برف روی کوه ها آب میشه

رود جاری درست میشه

جدول سودوکو

طراح: زهرا کاظمی (کلاس پنجم)