راز درخت کاج
راز درخت کاج
نویسندگان: فاطمه حاجی رستم ، محدثه فروغی (کلاس ششم گل آفتابگردان)
نقاشی :فاطمه کیا( کلاس دوم گل یاس)
وقتی وارد مدرسه شدم همه جا پر از شور و غوغا بود. بچه ها گروه گروه در باره ی اردو صحبت میکردند. خانم استکی، مدیر مدرسه به ما گفتند که قرار است با اتوبوس «بیآرتی» به ادرو برویم. اول همگی تعجب کردند ولی بعد فهمیدیم دلیل این انتخاب، یادگرفتن استفاده از وسایل نقلیه عمومی بوده است.
به صف از مدرسه خارج شدیم و به سمت ایستگاه اتوبوس راه افتادیم از پل هوایی گذشتیم و در ایستگاه منتظر ماندیم. در ایستگاه کاریکاتورها و نوشته های زیبایی بود. سوار اتوبوس شدیم و به گلستان شهدا رسیدیم.
در آنجا راهنمای گروه, ما را بر سر مزار شهدا بردند. یکی از آنها به نام زینب کمایی بود. عکس او روی تابلوی بالای مزار بود. راهنمای گروه توضیح دادند که او یک دانش آموز شهید است که اسم اصلی او میترا بوده چون پدرش به اسامی ایرانی علاقه خاصی داشته ولی به میل خودش او را زینب صدا می زدند. زینب در 16 سالگی به دست گروه منافقین به شهادت رسیده بود .و خاتواده اش تا 3 روز از شهادت ایشان خبر نداشتند. جالب است که در مورد زندگی او کتابی با عنوان «راز درخت کاج» نوشته شده است.
همچین سر مزار دو پسر شهید به نام های مهرداد عزیزاللهی و علیرضا کریمی هم رفتیم و در مورد زندگی آنها نیز مختصری فهمیدیم. راهنمای گروه توضیح داد که شهدا در همهی زندگی خود برنامه داشتند و به درس و سلامتی خود می رسیدند. بعد از آن بر سر مزار شهدای گمنام رفتیم. سپس به طرف یکی از خانه های نزدیک گلستان شهدا حرکت کردیم. مسیر خانه از یک راهرو باریک می گذشت و دیوار راهرو از خشت بود. کنار در آن خانه قدیمی، خانمی با مانتوی بلند و مقنعه به ما خوش آمد گفت و معلوم شد که ایشان خواهر بزرگتر دو شهید بزرگوار، یوسف و یونس استکی بودند. ما را به داخل خانه دعوت کردند و در خانه روی مبل ها و پتو ها نشستیم.
مادر شهید برای ما تعریف کردند که بعضی وقت ها پسرانشان با دوستان خود به خانه می آمدند و قابلمه ها و ملاقه ها را به عنوان سنگر می چیدند و به صورت بازی با هم تمرین جنگ می کردند. خواهر کوچکتر آن دو شهید گفتند یک روز که مادرم را به دبیرستان خواسته بودند، کارکنان مدرسه از آن دو به خوبی یاد کردند و نمازشان را اول وقت می خواندند.
بعد از آن هم پذیرایی شدیم و یک عکس دسته جمعی گرفتیم. خانواده شهید لطف کردند و دو عدد عکس از پسرانشان را به ما دادند تا در مدرسه نصب کنیم.