سخن مدیر
سخن مدیر
شکیبا استکی
مدیر دبستان
یا محول حول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال
اینک که بهار، خرامان عطر آمدنش را در فضا می پراکند، حال و هوای دیگری را تجربه می کنم. یاد ایام کودکیم و شادی و هیجان نزدیک شدن به نوروز مرا به دور دست ها میبرد.
چرخیدن میان دست و پای مادر هنگام خانه تکانی، دست درازی به جوانه های سبزهی عید، بی قراریهای مادر برای اتمام کارها، خرید لباس و کفش نو، آن هم نه مثل امروز، بلکه نهایتاً یک دست لباس ساده و یک جفت کفش ورنی قرمز بود که به محض خریده شدن، گویی دنیا را به ما می دادند و باید هر شب قبل از خواب یک بار آن ها را می پوشیدیم و نشان بر چوب خط روزهای اسفند ماه را میکشیدیم و با رویایی کودکانه به خواب می رفتیم. لحظهی تحویل سال، چیدن سفره ی هفت سین و تخم مرغهایی که با کمک مادر رنگ می کردیم، بوی عود، هوس شیرینی و شکلات و آجیل سفره، همه و همه ما را بر فراز ابرهای آسمان کودکی می بردند. به راستی آن همه شور و شعف، آن هم با حداقل امکانات چگونه وجودمان را فرا می گرفت و آرامشی توصیف نشدنی را برایمان رقم می زد.
نفسی عمیق می کشم و از یاد گذشته ها فارغ می شوم. به خود که می آیم و کودکان امروز را میبینم، ملول می شوم که چرا رنگ شادی و شور آن روزهای ما، بر رخسار ایشان دیده نمی شود؟ و با این همه امکانات رفاهی و آسایشی چرا راضی نیستند؟ شاید فرصت آن فرا رسیده که دلیل این خمودی و بی تفاوتی را جویا شویم.
شاید اگر من و شما، پدر و مادر عزیز در حال زندگی کنیم و به آنان هم حضور در لحظه را بیاموزیم و نگرانی فرداهای نیامده را در حضورشان به تصویر نکشیم، قانع باشیم و الگوی قناعتشان قرار گیریم، راضی باشیم به رضای پروردگار، آنان نیز شادی های کودکی ما را تجربه خواهند کرد.
به امید آن روز...