گزارش دانش آموزی زنگ همدلی مسرور
قهرمان واقعی
گزارش دانش آموزی زنگ همدلی مسرور
نویسنده: بشرا آمهدی (کلاس چهارم)
روز 13 آذر وقتی به مدرسه آمدیم و به کلاس رفتیم، معلممان نوارهای پارچهای سفید رنگی به ما دادند که ما به گردنمان بیاندازیم و یک دستمان را از داخل آن رد کنیم؛ قدیمی ها به این حالت می گفتند «دستش وبال گردنش شده».
تعدادی از دوستانم هم در کلاسهای دیگر چشمانشان را بسته بودند و بر سر کلاس نشسته بودند. قرار بود با همین شکل درس یاد بگیریم. برایم عجیب بود که چطور میشود به این شکل چیزی یاد گرفت.
زنگ اول موقع نوشتن نمی توانستم زیبا بنویسیم، زنگ دوم دلم میخواست آن نوار پارچه ای را از دور گردنم باز کنم و حس بدی داشتم. بچه های آن کلاس هم که چشمانشان را بسته بودند، یک زنگ عجیب را گذرانده بودند.
بالاخره زنگ خورد و وقتی به حیاط آمدیم یک ویلچر که داخلش پر از بادکنک بود را دیدیم و باعث تعجبمان شد. به صف شدیم و از صحبتهای سر صف متوجه شدیم که مدرسه برنامهایی برای روز جهانی معلول دارد. بعد خبرنگاران با ما مصاحبه کردند.
خانم مجیدی که روی ویلچر نشسته بود هم برایمان صحبت کرد؛ ایشان فوق لیسانس داشتند و یک کلینیک روانشناسی تاسیس کرده بودند. همچنین دختر نوجوانی به نام محدثه که او هم روی ویلچر می نشست اما قهرمان رشتهی «بوچیا» بود برایمان از توانمدی هایش صحبت کرد. محدثه میگفت: «معلولین دوست ندارند که دیگران از روی ترحم و دلسوزی به آن ها کمک کنند و از این که در جمع ما بود، احساس شادی می کرد». ما هم از این که محدثه به مدرسه یمان آمده بود خوشحال بودیم. آخر برنامه از طرف مدرسه به رسم یادبود به مهمانها هدایایی تقدیم کردیم.
من امروز فهمیدم که اگر یکی از اعضای بدن خودم را از دست بدهم باز هم می توانم کارهای مهمی انجام دهم، مثل محدثه که توانسته بود قهرمان یک رشته ورزشی باشد. در پایان برنامه آن روز همگی با هم خدا را به خاطر داشتن بدنی سالم «این نعمت بزرگ» شکر کردیم.