کلمه هایی که ناپدید شدند!
کلمه هایی که ناپدید شدند!
کوثر پیرجمال (کلاس پنجم)
عصبانی بود. کله اش داغ کرده بود. کلاغ سخنگو و دست آموزش هی اونو نصیحت می کرد. خودش هم مدام آب را جادو می کرد و مجبورش می کرد تبدیل به نوشابه بشه، بعد می خوردش و عصبانی تر می شد.
اصلاً «دی دی» جادوگر دهکده ی درخت کاج، برای چی عصبانی بود؟ بله، قصه از این قرار بود که دی دی اتفاقات عجیبی رو توی دهکده دیده بود. اون دیده بود که بچه ها شاد نیستند. بزرگ ترها اصلاً به چیزی جز فروختن و خریدن محصول فکر نمی کردند، برای همین دهکده مثل قدیم رنگ و وارنگ نبود، سیاه سیاه بود.
بنابراین جادوگر یه تصمیم عاقلانه گرفت. اون تصمیم گرفت همه ی کلمه ها رو به جز 5 تا که خیلی برای دوباره آباد شدن دهکده مهم بود، ناپدید کند. فکر کرد، فکر کرد و آها! پیدا کرد اون 5 تا کلمه مهم رو پیدا کرد! اون پنج کلمه : شادی، بازی، کتاب، دوستی و دورهمی بود.
با ناپدید شدن همه کلمه ها به جز اون 5 تا مردم شاد شدند، بچه ها به بازی مشغول شدند، پیرزن ها و پیرمردها به جای تکیه زدن به عصای خود و چرت زدن، کتاب هایی جذاب می خوندند. هر شب خانواده ها دور هم جمع می شدند و یک دورهمی بزرگ برپا می شد و در آخر دوستی و شادی دهکده را پر کرد.