دبستان دخترانه مسرور اصفهان
فعالیت هوش بدنی1فعالیت روانشناختی1فعالیت آموزشی1فعالیت سلامت1

خاطره ای از موسس دبستان سرکار خانم علیپور

درس عشق

خاطره ای از موسس دبستان سرکار خانم علیپور

نویسنده: شکیبا استکی (مدیر شعبه یک دبستان)

زنگ سوم یک روز معمولی کاری بود، نهم اسفند ماه. مشغول کارهای روزانه ام بودم که خانم علیپور به همراه باران به دفتر آمدند. بسیار منقلب بودند و اشک می ریختند. بی هیچ گفتگویی نشستند. باران هم در کنارشان نشست. خدای من چه شده که خانم علیپور که همیشه آرام از کلاس بیرون می آیند، اینگونه اند؟ چه اتفاقی افتاده؟ باران اینجا چه می کند؟ او که دانش آموز بی حاشیه ایست و تازه اگر هم موردی باشد خانم علیپور موضوع را به دفتر نمی کشانند!

پرسش های زیادی یکی پس از دیگری ذهنم را مشغول کرده بود. مات و مبهوت به چهره ی خانم علیپور نگاه می کردم. افکارم را جمع و جور کردم و کنارشان نشستم. پرسیدم: چی شده؟! خانم علیپور که هنوز اشک می ریخت، پاسخی نداد. خطاب به باران پرسیدم: باران چی شده؟! برام بگو، بگو بدونم چه اتفاقی افتاده؟!

باران که قلب کوچکش مثل قلب گنجشک می زد، آب دهانش را قورت داد و گفت: «خانم استکی! ما این ساعت قرآن داشتیم، خانم علیپور سوره ناس را درس دادند. بعد سوره ناس را برایمان گذاشتند. بعد خانم علیپور یه شعر از کتاب قرآنمان خواندند که به معنی سوره ناس مربوط می شد. من که صبرم لبریز شده بود و بی قرار شنیدن ادامه ماجرا بودم، گفتم: خب، خب!

نگاه معصومش را به نگاهم گره زد و آب دهانش را قورت داد و ادامه داد: بعد، خانم علیپور از ما خواستند که یه اسم قشنگ برای اون شعر انتخاب کنیم. بعد بچه ها شروع کردند و اسم ها را گفتند. نوبت من شد. اما نمی دانم چرا خانم علیپور با شنیدن اسم من این طور شدند!

و بعد نگاه معصومش در لابلای قطرات اشک  خانم علیپور با نگاهشان گره خورد. پرسیدم چه نوشته بودی. دفترِ کارش را نشانم داد، در پایان صفحه ای از آن دفتر نوشته بود: «روی قدم های خدا راه می رویم.»

نفس عمیقی کشیدم، قلبم به سینه ام می کوبید، آخر متوجه حال خانم علیپور شده بودم. خدای من چه لذتی را تجربه کرده است این آموزگار عاشق. شنیده بودم کلاس او درسنامه ی عشق است اما این حکایت  مکرر را اکنون با تمام وجود لمس می کردم. چه ماهرانه و با ظرافت لایه های وجودی این نوگلان را می شکافد، دانه ای می کارد و صبورانه به پایش می نشیند. دستان این فرشتگان کوچک را می گیرد و کتاب قدم زدن در مسیری خدایی را به آنان می آموزد. چه لحظه نابی را تجربه کرده اند وقتی شاهد قدم نهادن باران و باران ها در مسیر گام های خداوند بوده اند.

خداوندا یاریمان کن که روی قدم هایت راه برویم.

نظرات خوانندگان
تا کنون هیچ نظری درباره این مطلب ثبت نشده است
نظر جدید
نام*
ایمیل
نظر*

متن تصویر*