یک روز در مدرسه با پدر
یک روز در مدرسه با پدر
جمعه ساعت 10 صبح دختران پایه سوم مسرور به همراه پدرانشان مهمان دبستان بودند. روایت این روز را، از زبان دانش آموزان بخوانید.
نقاشی: حسنا مختاریان (کلاس سوم) و مبینا سلطانی (کلاس سوم)
با پدرم به سوی مدرسه رفتیم. وقتی وارد کلاس شدیم، همه پدرها با دخترانشان نشسته بودند. بعد به حیاط مدرسه رفتیم و مسابقه گذاشتیم. (سارا بصیری) اول مسابقه ای به نام باد کردن بادکنک و گره زدن آن داشتیم. (نازنین اشجع) بعد از مسابقه همه پدرها بلند فریاد کشیدند« ما شما بچه ها را دوست داریم».(سارا بصیری) وقتی پدرم به من گفتند «دخترم دوستت دارم» و وقتی من به پدرم گفتم «پدرم دوستت دارم» بسیار لحظه زیبایی بود. من آن روز دست پدرم را بوسیدم.(نازنین زهرا غلامی) بعد از این کار پدرها باید نامه ای که دخترش برای آنها نوشته است را پیدا می کردند.(هستی عباسی مقدم) من خیلی خوشحال بودم که با پدرم با مدرسه رفتم و بسیار خوشحال تر از اینکه پدرم همان اول نامه ام را درست برداشت.(فرناز حاج عبدالرحمانی) درلحظه ای که پدرم نامه ی مرا پیدا کرد، متوجه شدم که پدرم هنوز آن خاطره را به یاد دارد.(مهشید رجایی) آنجا هر پدر حس خود را از نامه اش گفت و من خیلی کیف کردم.(نازنین اشجع) بعد پدرها داخل کلاس بودند و ما بیرون آمدیم و آب جوش داخل لیوان ریختیم و لیوان آبجوش با یک کلوچه و یک نسکافه داخل بشقاب گذاشتیم و خوراکی ها را به حیاط بردیم.(نرگس عشقی) در همین زمان خانم مرادی نوشته هایی را روی تابلو نوشتند و پدران به آن پرسش ها جواب دادند و حالا برعکس شد. ما باید نامه پدرمان را با مشخصاتی که داشتیم، پیدا می کردیم.(نازنین اشجع) و من هم برگه هایی که نوشته شده بود "پدرتان چه چیزی دوست دارد؟ و چه غذایی؟" همه را درست نوشته بودم.(فرناز حاج عبدالرحمانی) با پدرانمان عکس دو نفره گرفتیم.(حسنا مختاریان) روز پدر و دختر بسیار خوب بود، چون با هم بازی کردیم و خصوصیات هم را فهمیدیم.(سارینا سجادی) این روز بهترین روز برایم بود و نکات خوب بسیار ی داشت.اولین نکته خوب این بود که با پدران دوستانم هم آشنا شدم.(بهار سعیدی) من در این صبح زیبا به همراه پدرم چیزهای بسیار آموختیم، مانند اینکه وقتی کنار هم هستیم چه حس خوبی می توانیم داشته باشیم یا متوجه شدم چقدر همدیگر را می شناسیم.(مهشید رجایی) مسابقات آنجا نشان می داد که پدرها و دخترها چقدر با هم می توانند همکاری کنند.(نازنین زهرا غلامی) به نظر من بخش پذیرایی جالب تر از بقیه بخش ها بود.(بهاره خانی) من دوست داشتم که پدرم به من می گفت آفرین دختر بابا و بگویم خواهش می کنم بابا جون وظیفه ی من بوده است.(ثمین مرادی)