دقایقی در کنار جانبازان
دقایقی در کنار جانبازان
گزیده ای از گزارش و احساسات دانش آموزان کلاس پنجم یک
نقاشی: ندا مهماندوست (کلاس پنجم)
امروز شنبه اول اردیبهشت مصادف با میلاد برادرِ سالار شهیدان، حضرت ابوالفضل عباس(ع) و روز جانباز به مرکز توان بخشی جانبازان رفتیم.( بشرا آمهدی) در مینی بوس سه بار آیه الکرسی را خواندیم تا خداوند مراقبمان باشد.(مطهره روحانی) آن جا مراسمی برای بزرگ مردان هشت سال دفاع مقدس در نظر گرفته بودند.(مینا اخلاقی) به مرکز رسیدیم. بر روی نرده ها و دور تا دور حیاط عکس جانبازان و شهدا بود.(مطهره روحانی) حیاط زیبایی بود، پر از گل و درخت.(بهار نیکبخت) وارد سالنی شدیم که نظامی ها و جانبازان آنجا بودند.(مطهره روحانی) همه با تعجب به جانبازان نگاه می کردیم، اما آن ها با نگاه های زیبایشان آرامش را به ما دادند.(نگار حسینی) چند جانباز با نوه هایشان آمده بودند، دلم برایشان سوخت. اگر من در جنگ بودم و این اتفاق برایم می افتاد، خیلی ناراحت می شدم.(ندا مهمان دوست) خیلی از آن ها چشم، دست و پاهایشان را از دست داده بودند ولی آن قدر خوشحال و به زندگی امیدوار بودند که انگار سالم هستند، پس ما هم باید قدر سلامتیمان را بدانیم.(نازنین تابان)
با پذیرایی گرمشان برای سرود آماده شدیم.(نگار حسینی) نام گروه سرود ما را اعلام کردند. بر روی جایگاه رفتیم. همه به احترام ما ساکت و آرام نشسته بودند.(بشرا آمهدی) اول بشرا دکلمه ای را خواند و بعد سرود «سرفراز باشی میهن من» را خواندیم.( غزل یوسفیان)
عکاسان از ما عکس می گرفتند.(بهار نیکبخت) دستانم می لرزید و کمی هم خجالت می کشیدم.(مینا اخلاقی) برنامه ی بعدی یک مداحی بود. ما در حال رفتن بودیم ولی من حواسم به مداح بود که دو چشم خود را در دوران دفاع مقدس از دست داده بود و خیلی خوب می خواند. در آخر گل هایمان را به جانبازان تقدیم کردیم و آن ها با خوش رویی گل ها را از ما قبول می کردند.(بشرا آمهدی) دو نفر از دوستانم نشریه صبح مسرور دبستان را بین جانبازان پخش کردند. یکی از جانبازان برچسب و کتابی در رابطه با شهدا به هر کدام از ما هدیه دادند.( نگین عالی پور) ما با خوشحالی از مرکز توان بخشی خارج شدیم.(بشرا آمهدی)
من تصمیم گرفتم از این به بعد درس بخوانم تا آینده ام را بسازم.( ندا مهماندوست) من در آن جا به خودم گفتم، جانبازها جنگیدند تا ما حجابمان را حفظ کنیم، نمازهایمان را بخوانیم؛ پس من هم حتما این کارها را انجام می دهم.( محدثه کریمیان) احساس می کنم خیلی جانبازان خوشحال شدند که ما به جشن آن ها رفتیم. من هم حس خوبی دارم.(بهار نیکبخت) حس خوبی دارم، چون قرار است از این به بعد اخلاق های بدم را ترک کنم.(نازنین تابان) با دیدن جانبازان خیلی ناراحت شدم. آن ها برای مراقبت از اسلام جنگیدند و جانباز شدند. من از جانبازان و شهدای هشت سال دفاع مقدس سپاس گزارم.(نگین عالی پور) برای همه جانبازان آرزوی شادی دارم.(کیانا جانقربان) احساس خوبی نداشتم، چون برای حانبازان ناراحت بودم. ای کاش من هم یکی از شهدا و یا جانبازان بودم و جانم را برای میهنم فدا می کردم.(عطیه قضاوی) من امروز با خدای خودم عهد کردم که نمازهایم را به وقت بخوانم و موهایم را بپوشانم.(غزل یوسفیان) تمام امروز به جانبازان فکر می کردم که چه جای خوبی و روز خوبی بود.(نگار حسینی) حس بدی داشتم چرا که آن ها روی ویلچر نشته بودند و من می توانستم راه بروم.(معصومه حیدری) احساس خوبی داشتم و امیدوارم تمام مردم، کشورشان برایشان مهم باشد و زحمات جانبازان عزیز را هدر ندهند و بدانند که الان به خاطر جانبازان در آسایش و سلامت هستند.( سحر عسگری) من تصمیم گرفتم هدفی که جانبازان برای آن اعضای بدن خود را تقدیم کردند، انتخاب کنم و با درس خواندن و اخلاق خوب و حجاب محکم خود، راه آن ها را ادامه دهم.(بشرا آمهدی)