دبستان دخترانه مسرور اصفهان

در پیش دبستانی احساسمان پیش است

در پیش دبستانی احساسمان پیش است

در روزهای پایانی سال تحصیلی تصمیم گرفتیم، مروری بر خاطرات پیش دبستانی داشته باشیم. به همین منظور مربیان با پرسش هایی که با نوآموزان در مورد جشن، گردش و ویژه برنامه ها مطرح کردند؛ خاطراتی برای آن ها یادآوری شد. متون زیر گوشه ای از گفت و گوهای آن ها با مربیان است.

«به مناسبت نوروز جشن داشتیم. به ما گفتند: بریم توی سالن عکس بگیریم. سفره هفت سین رو که دیدیم، همه خیلی ذوق کردیم. کلاس ما نمایشی داشت که چیزای توی سفره هفت رو معرفی می کرد. یه حاجی فیروز داشتیم که خیلی بامزه بود. کلاس خاله فریده عمو نوروز و فصل  بهار داشتند. توی نمایش اونا یه ننه سرما بود. از عمو نوروز که پنبه سفید به جای ریشش گذاشته بود، خیلی خوشمون اومد و هر چی یاد اون میفتادیم، خندمون می گرفت. بچه های کلاس خاله الهام سرود خوندند. آخر جشن به ما عکسایی دادند که شکل آدم برفی بود.»

«به همراه دوستامون وارد باغ پرندگان شدیم، یه عالمه پرنده ی زیبا دیدیم. آقایی که اونجا بود از ما خواست به پرنده ها غذا ندیم. ما خیلی ناراحت شدیم، چون خوراکی می خوردیم و اونا به ما نگاه می کردند. برای طاووس یه عالمه دست زدیم تا اون چتر دمش رو باز کرد، ما خیلی ذوق کردیم. جغد با اینکه روز بود، چشماش باز بود. یکی از بچه ها گفت: چشماش بازه ولی توی روز چیزی نمی بینه. فلامینگوها رو هم دیدیم که توی آب یکی از پاهاشون رو بالا  گرفته بودند. توی چمن ها غازی رو دیدیم که یه پا نداشت، شاید پاش شکسته بود. یکی از بچه ها گفت: خدا شفاش بده، همه خندیدم.»

« صبح هر کدوم وقتی به کلاس اومدیم، به خاله یه نقاشی دادیم و اونو بوسیدیم. روی تابلو پر از نقاشی های رنگارنگ شده بود. داخل حیاط یه عالمه صندلی چیده بودند و با نوارهای رنگی، حیاط رو تزیین کرده بودند. آهنگای شاد شنیدیم و خوشحالی کردیم. دعای فرج رو برای امام زمان خوندیم. روی میز یه کیک بزرگ با یک ظرف پر از توت های سیاه بود. فشفشه های روی کیک رو روشن کردند و ما برای خاله ها دست زدیم و بهشون گفتیم که خیلی دوسشون داریم.»

« با مینی بوس به آتشنشانی رفتیم. اونجا بچه های دیگه هم بودند. یه آقا برامون آهنگ می زد و ما دست می زدیم و با خانم مجری شعر می خوندیم. دوتا از خاله ها با خانم مجری برامون نمایش عروسکی دادند و ما با وسایل خطرناک آشنا شدیم. کلاه سرمون گذاشتیم،  ما آتشنشان کوچولو شدیم و با ماشین آتش نشانی عکس گرفتیم. به صدای آژیر ماشین گوش دادیم، آقای آتشنشان که لباس مخصوص پوشیده بود، از دیوار بالا می رفت. شماره آتش نشانی را یاد گرفتیم و اون رو تکرار کردیم. روز خوبی بود.»

«همه با هم آروم و پاورچین وارد سالن شدیم. ننه سرما آروم یه گوشه زیر کرسی خوابیده بود. کرسی پرخوراکی های خوشمزه مثل هندونه ، انار و آجیل بود. مادربزرگ رو بیدارش کردیم. اون برامون قصه خاله سوسکه رو تعریف کرد و به ما نخودچی و کشمش داد. زیر کرسی نشستیم و با مادربزرگ عکس گرفتیم. حسابی کیف کردیم. راستی از اون بیسکویت های خوشمزه هم که شبیه قاچ هندوانه بود، خوردیم. با گرفتن هدیه ها که شکل قاچ هندوانه بود، به کلاس برگشتیم. واقعا که روز خوبی بود.»

«قرار بود توی کلاسمون قبل از عید نوروز خانه تکانی کنیم. سروصدای زیادی توی کلاس بود. همه خوشحال بودیم. یه دفه یکی  بچه ها از شدت خوشحالی افتاد و سرش به در کلاس خورد،  بعد بلند شد و باز خندید. یکی درها رو تمیز می کرد و هی بالا می پرید تا دستش به بالای در برسه. چند تا از بچه ها میزها رو جابجا می کردند، چون خیلی سنگین بود، می خندیدن. یکی آواز می خوند و درها رو تمیز می کرد. بچه ها به هم کمک می کردند. آخرش یه کلاس تمیز داشتیم و همه خسته شده بودیم و خیلی خندیدیم»

«صبح به مدرسه اومدیم، مثل همیشه صف گرفتیم. یکی از بچه ها بالماسکه ی کتاب رو اجرا کرد. مادربزرگ شده بود و نوه اش هی قند می خورد، ما خیلی خندیدیم. به کلاس رفتیم. ساعت بعد وقتی به حیاط اومدیم، میزها پر از کتابای قشنگ بودند. خانم مرادی و خاله مریم به ما کمک می کردند تا کتاب انتخاب کنیم. ما خیلی خوشحال بودیم که برای اولین بار، تنهایی کتاب می خریدیم. کتاب های قشنگی خریدیم، چون خاله ها بهمون یاد داده بودند از روی عکس جلد و نوشته ها، کتاب انتخاب کنیم.»

«وقتی از در وارد شدیم، صدای موسیقی میومد. همه خوشحال بودند. خاله گل بهار و باب اسفنجی برنامه اجرا کردند و عروسکا شادی می کردند. اجرای نمایش دشت سبز خیلی خوب بود. نقش قاصدک و خورشید احساس خوبی داشت. در یک قسمت جشن، ما با پدرامون مسابقه اجرا کردیم و همه خیلی خندیدیم.»

«اول از یه در قدیمی کوچیک وارد شدیم. یه آقا با لباس قدیمی و یه خانم مهربون به ما خوش آمد گفتند. بعد عکس گرفتیم. اونجا یه حوض قشنگ با چند تا ماهی قرمز بود. آقای قصه گو برای ما قصه ی ریکی تیکی رو تعریف کردند که خیلی خنده دار بود. دور میز ایستادیم، گل بازی کردیم و دستامون رو ساختیم. بعد از اون یه کارتون تماشا کردیم. خوراکی خوردیم و به پیش دبستانی برگشتیم.»

نظرات خوانندگان
تا کنون هیچ نظری درباره این مطلب ثبت نشده است
نظر جدید
نام*
ایمیل
نظر*

متن تصویر*