دبستان دخترانه مسرور اصفهان

خاطره ای از خانم علیپور موسس دبستان مسرور از زبان مشاور دبستان

خاطره ای از خانم علیپور موسس دبستان

سمیرا مرادی

کارشناس ارشد مشاوره

نقاشی: آیناز مسائلی(کلاس دوم)

سی و شش لبخند در ازای ماکارونی

ماه رمضان آن سال کلاس اول خانم علیپور حال و هوای خاصی داشت. بچه‌ها در حال فکر کردن و رأی دادن بودند. حالا سؤال چه بود؟

«دوست دارید افطار غذا از بیرون بگیریم یا خودم درست کنم؟»

از سی‌وشش دانش‌آموز حاضر در کلاس بیشترشان علاقه‌مند بودند که دست‌پخت خانم معلمشان را بخورند. برای بسیاری از آن‌ها جالب بود که معلم‌ها هم غذا درست می‌کنند!

خب... درهرحال، غذای خانگی، دست‌پخت معلم رأی آورد!

حالا پرسش بعدی این بود که چه غذایی دوست دارید؟

 بچه‌ها از این‌که معلمشان این‌قدر به نظر آن‌ها اهمیت می‌دهد، احساس ویژه‌ای داشتند. یکی می‌گفت پلو عدس، آن‌یکی ته‌چین مرغ، ولی بیشتر بچه‌ها نظرشان ماکارونی بود. وقتی اولین دانش‌آموز اسم ماکارونی را آورد، حتی آن چند دانش‌آموز که نظر متفاوتی داشتند، اعلام کردند که تغییر عقیده داده‌اند و نظر اکثریت را قبول می‌کنند. (این در کلاس خانم علی‌پور خیلی غیرعادی نیست. بچه‌ها اینجا یاد گرفته‌اند که به‌خاطر یکدیگر گذشت کنند.)

فکرش هم بچه‌ها را هیجان‌زده می‌کرد. ماکارونی دست‌پخت خانم معلم! آن‌روز بچه‌ها با شوق‌وذوق به خانه رفتند. خانم علی‌پور هم شوق خاصی داشت. زیاد پیش نیامده بود که بتواند تمام بچه‌های کلاسش را برای افطار دعوت کند و این‌بار برایش خیلی هیجان‌انگیز بود.

خانه کوچک خانم معلم شامل یک حیاط کوچک و سالن جمع‌وجوری بود که باید برای پذیرایی از مهمانان کوچولویش حیاط را هم فرش می‌کرد. خانم علی‌پور تمام سعی‌اش را می‌کرد که همه‌چیز عالی پیش برود.

آن روز عصر نظافت خانه و آماده‌کردن وسایل پذیرایی، باید انجام می‌شد. از خرید ماکارونی، پیاز، گوشت و رب تا تمیزکردن خانه، جابه‌جا کردن مبل‌ها و پهن کردن پتو اطراف سالن و حیاط فرش شده، همه‌چیز آماده بود. خانه حال و هوای دل‌پذیری پیدا کرده بود و فردا طبق عادت هر روز معلم بعد از خواندن نماز صبح، با شوق خاصی همه‌چیز را دوباره بررسی کرد و سرکار رفت. کلاس که تمام شد، بچه‌ها جوری به یکدیگر نگاه می‌کردند که انگار به مراسم اُسکار دعوت‌شده‌اند. با افتخار و شوق!

 زنگ آخر خورد و همه باعجله برای برگشت به خانه در حرکت بودند. حتی این‌بار خانم علی‌پور هم با باسرعت و برخلاف همیشه به‌محض این‌که زنگ به‌صدا درآمد، چادر مشکی‌اش را سر کرد و به خانه رفت.

 ساعت حدود هفت بود که اولین مهمان زنگ در خانه را زد. خانم معلم خودش در را باز کرد و سه‌نفر از دانش‌آموزان باهم آمده بودند. چیزی که برای معلم جالب بود این بود که هر سه دانش‌آموز باحجاب بودند؛ انگار که می‌دانستند میهمانی افطار مراسم خاص خودش را دارد. خانم علی‌پور بچه‌ها را به‌داخل دعوت کرد و همان‌موقع بازهم زنگ به‌صدا درآمد. چیزی نگذشت که تقریباً تمام بچه‌های کلاس حاضر شدند و حتی چند نفر از بچه های کلاس های دیگر آمده بودند، نکته‌ی جالب این بود که بیشتر آن‌ها از اذان ظهر تا زمان افطار چیزی نخورده بودند و آب هم ننوشیده بودند و خانم معلم به دانش‌آموزانش به‌خاطر درک این موقعیت افتخار می‌کرد. بچه‌ها مشغول خوش‌وبش بودند. کم‌کم لحظه‌ی اذان نزدیک می‌شد که زنگ در به‌صدا درآمد. هیچ‌کس غایب نبود؛ یعنی خانم معلم مهمان جدیدی دارد؟! پاسخ این سؤال را خانم علی‌پور می‌دانستند. حاج‌آقا دعوت شده بودند تا قبل از افطار نماز جماعت به‌پا شود. خیلی از بچه‌ها با چادرنماز آمده بودند و برای عده‌ای هم که چادر همراه نداشتند، از قبل پیش‌بینی شده بود و چادر به آن‌ها داده شد. نماز جماعت برپا شد. گویی فرشته‌های کوچک در میان بچه‌ها و در فضای خانه، عطر و گلاب می‌پاشیدند و نور هدیه می‌دادند. نماز که تمام شد، بعضی از بچه‌ها چادرها را تا کردند و سریع به آشپزخانه رفتند تا به معلمشان در انجام کارهای افطاری کمک کنند. آب‌جوش و خرما، نبات و حلوا! وااای، چقدر همه‌چیز قشنگ تزئین شده بود. برای بسیاری از آن‌ها عجیب بود که معلمشان چقدر خانه‌داری بلد است. بالاخره سفره به کمک دانش‌آموزان پهن شد. با آب‌جوش و خرما و لبخند، روزه‌ی خود را باز کردند و کم‌کم برای خوردن ماکارونی خوش‌رنگ و خوشمزه‌ی معلم پز، آن هم با چاشنی سالاد شیرازی که بوی آبغوره اش اشتها را تحریک می کرد آماده شدند. خانم علی‌پور چون روزه‌دار بود، طعم غذا را نچشیده بود اما چیزی در قلبش می‌گفت غذایی که با عشق پخته شود، طعم متفاوتی خواهد داشت. رفته‌رفته برق رضایت را در چشم‌های دانش‌آموزانش می‌دید و خدا را شکر کرد.

بعد از تمام شدن غذا، بچه‌ها یکی‌یکی درحالی‌که بعضی دور دهانشان نارنجی‌رنگ شده بود، از خانم علی‌پور تشکر کرده و در جمع‌کردن سفره به او کمک کردند. حالا نوبت میوه و هم‌صحبتی رسیده بود. شادمانی و مهربانی در خانه موج می‌زد. همه از کنار هم بودن لذت می‌بردند. سادگی و صفا ویژگی خاص این میهمانی بود. مخصوصاً که مهمانان، حسی کودکانه را هم با خودشان آورده بودند. کم‌کم پدر و مادرها به‌دنبال میهمانان این ضیافت آمدند. وقتی همه رفتند، خانم علی‌پور نگاهی به خانه کرد. او واقعاً دلش نمی‌خواست آن شب تمام شود. چقدر از بچه‌ها آموخته بود و چقدر خلوص و پاکی آن‌ها قلبش را نوازش داده بود.

نظرات خوانندگان
تا کنون هیچ نظری درباره این مطلب ثبت نشده است
نظر جدید
نام*
ایمیل
نظر*

متن تصویر*