دبستان دخترانه مسرور اصفهان

میمون و دوستانش

میمون و دوستانش

کاری از: پیش دبستانی گل رز

یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود!

یه جنگل سرسبز و زیبا بود که توی اون یه عالمه حیوون با هم زندگی می‌کردند. یه روز صبح که باد سرد پاییزی لابه‌لای درختای جنگل می‌پیچید، یه دفعه میمون کوچولوی قصه ی ما از خواب بیدار شد. دوید سمت جنگل و از شاخه‌های درخت‌ها تاب می‌خورد و می‌رفت که صدای مامانش رو شنید که می‌گفت: «میمون کوچولو، صبر کن! کجا داری میری؟ تو که هنوز صبحونه نخوردی.» میمون کوچولو گفت: «می‌خوام برم با دوستام بازی کنم.»

مطهره: بعد میمون کوچولو رفت پیش بچه عقاب

نوازش: و به خانم عقاب گفت: «اجازه می‌دین که بچه‌تون بیاد با من بازی کنه؟»

ملینا: ولی مامان بچه عقاب گفت: «نه، نمی‌تونم اجازه بدم چون بچه‌ی من خوابه!»

ستایش: میمون کوچولو تا دید بچه عقاب خوابه، ناراحت شد و رفت به سمت خونه.

آلما: همین جور که میمون کوچولو داشت میرفت سمت خونه، بچه عقاب از خواب بیدار شد و گفت: «مامان یه صدایی شنیدم، صدای کی بود؟!» مامانش گفت: «بچه میمون اومده بود تا باهات بازی کنه.» تا این رو شنید، خیلی خوشحال شد.

فرناز: بچه عقاب پرواز کرد و رفت به سمت بچه میمون و گفت: «میمون کوچولو! میمون کوچولو! صبر کن.»

هستی ضیائی: بچه عقاب همین طور که داشت می‌رفت پیش بچه میمون، دید خیلی تشنه اش شده.

عسل: وقتی رسید به بچه میمون، گفت: «من تشنمه! میای باهم بریم آب بخوریم؟»

رومینا: وقتی رسیدند کنار رودخونه، میمون کوچولو به بچه عقاب گفت: «خیلی آب نخور، چون که دلت درد می‌گیره.»

فاطمه: داشتند باهم بازی می‌کردن که میمون کوچولو گفت: «من گرسنمه! بریم یه چیزی بخوریم.

آیلا: من از درخت میرم بالا تا نارگیل بِکَنم.» اما وقتی داشت می‌اومد پایین، شاخه‌ی درخت شکست و محکم خورد زمین!

الیا: بچه میمون شروع کرد به گریه کردن و گفت: «آخ پام! وای مامان جون کجایی؟!»

سنا: بچه عقاب گفت: «گریه نکن! من الان میرم پیش مامانت!» اون رفت و همه چیز رو برای مامان بچه میمون تعریف کرد.

هستی راجی: مامان بچه میمون رفت پیشش و اون رو بغلش کرد و آوردش توی خونه و گفت: «استراحت کن تا حالت بهتر بشه.» صبح روز بعد، حال میمون کوچولو خوب شده بود.

آنیتا: بچه میمون تصمیم گرفت که به حرف مامانش گوش بده و قبل از اینکه بره و با دوستاش بازی کنه، صبحونه بخوره و بعد بره بازی کنه!

قصه ی ما به سر رسید، کلاغه به خونه اش نرسید!

نظرات خوانندگان
تا کنون هیچ نظری درباره این مطلب ثبت نشده است
نظر جدید
نام*
ایمیل
نظر*

متن تصویر*