دبستان دخترانه مسرور اصفهان
فعالیت هوش بدنی1فعالیت روانشناختی1فعالیت آموزشی1فعالیت سلامت1

من و دَرد فرزند دُردانه ی شما

من و دَرد فرزند دُردانه ی شما

سالها بعد من در حالیکه در اتاقم  نشسته ام و چای می نوشم، فرزند شما با درماندگی وارد اتاق من می شود و  روی آن صندلی چرم  راحتی، درست روبروی من به عنوان یک روانشناس قرار خواهد گرفت، درحالی که سرش را بین دستانش می فشارد و به معنای واقعی مستاصل است، شروع به صحبت می کند.-ادامه مطلب-
او نگران است از اینکه دیگران ترکش کنند، گوش به زنگی مفرط امانش را بریده، شریک عشقی اش از او شکایت دارد که در ابراز علاقه و محبت ناشی است. می گوید: من همان لنگم که سنگها فقط جلو پای من می رقصند، دکتر نمیدانم چرا نمیتوانم از ته دل بخندم و شاد باشم؟ چرا نمیتوانم هیچ وقت از خودم رضایت  داشته باشم؟ انگار از هرچه بدم میاید به سرم میاید.
فرزند دُردانه شما در حالی که گیج و کلافه و سردرگم است، از من تقاضای کمک می کند.
اولین اقدام من برای درمان، بررسی تاریخچه ی زندگی و خاطرات فرزند شما خواهد بود پس به ناچار  از او خواهم پرسید و او تعریف خواهد کرد...
از تمام لحظاتی که اضطراب به جانش افتاده و در پی آغوش گرم و امنی بوده که تسلی بخشش باشد و نمی یافته.
از لحظات دردناک تحقیر و سرزنش شدنش به خاطر افتادنِ پارچ آب سنگین از دستش، که برای خودشیرینی جلو فامیل، بر سرسفره می آورده.
از دردی خواهد گفت که موقع زدن آمپول به جانش پیچید، نه بخاطر فرورفتن آمپول که ماهیتا دردناکست که بخاطر از بین رفتن اعتماد به قول دروغین مادر که آمپول درد ندارد.
از تنبیه ها، مجازات و محرومیت هایش خواهد گفت که تنها دست آوردش تبلور حس بی ارزشی و تحقیر و انتقام بوده. او خواهد گفت هنوز هم گیج و مبهوتم از اینکه چطور ممکن بود در یک ساعت مادرم عاشقانه نوازشم کند و لحظاتی بعد با تنفر و انزجار مرا کودن و دوست نداشتنی خطاب کند.
از لحظاتی می گوید که با شوق و ذوق فراوان نقاشی کج و کوله اش را که آن زمان فکر می کرده اثر هنری است و روی پیکاسو را کم خواهد کرد، به پدرش نشان داده و او فقط این جمله را به خاطر دارد که چرا در گوشه ی فوقانی سمت چپ رنگ نارنجی اش از خط بیرون زده؟
او عمیقا و شدیدا براین باور است که احمق و کودن است و وقتی که از او می خواهم دلیلی بیاورد تا من هم قانع شوم بر حماقتش، روزی را به خاطر خواهد آورد که از روی دوچرخه به زمین افتاده و آرنجش زخمی شده، در حالیکه از درد به خود می پیچید به یاد می آورد پدرش را، که مصرانه می گفت چرا گریه میکنی؟ هیچ دردی نداری، گریه ندارد، مرد که گریه نمی کند! یا هیس دختران فریاد نمیزنند! و درست از همان روز باورکرده که پس لابد من احمقم که درد دارم، شاید هم پدرم درست نمی فهمد؟ نه! نه! امکان ندارد، او پدراست و اشتباه نمی کند، پس حقیقتا و بی شک «احمق منم»
او می گوید و می گوید و می گوید. او می گرید و می گرید و می گرید...
و من بازهم به یاد می آورم روزهای تلخ گذشته را که چگونه با ذوق و شوق تمام، دوره های فرزندپروری را برگزار می کردم تا  اطلاعاتم را با والدین در میان بگذارم، تا به آنها بگویم من راه را نشانتان می دهم، آخر دغدغه ی من پیشگیری بود نه درمان... اما نیمی از صندلی های کلاسم  همیشه خالی می ماند...! چون والدین پول اضافی نداشتند که بخاطر شنیدن خزعبلاتی که قرار است مواد خام کارخانه انسان سازی بشود، به من بپردازند و ترجیحشان این بود که آن مبلغ را صرف خرید لوازم آرایشی، لپ تاپ اصل و یا در دست گرفتن آخرین ورژن گوشی آیفون و یا میل کردن غذاهایی فوق العاده خوشمزه به همراه فرزندانشان کنند.

نظرات خوانندگان
واقعیت تلخ بسیاری از ما والدین نیز چنین است گویی این گونه از اول به والدین دیکته شده به عقب تَر برگردیم میبینیم که وضعیت حادتر بوده ولی خوشحالم که داریم تلاش میکنیم تا کلیشه های اشتباه تربیتی را تا حداقل از بین ببریم
نظر جدید
نام*
ایمیل
نظر*

متن تصویر*