گزارش گروهی دانش آموزان از اردوی گلستان شهدا
اردوی فرمانده ی دل ها
گزارش گروهی دانش آموزان کلاس چهارم از اردوی گلستان شهدا
نقاشی: ثمین اشرفی / کلاس چهارم
امروز روز خوبیست، ما می خواهیم به گلستان شهدا برویم. به خاطر این که ما الان زندگی خوبی داشته باشیم، افرادی جنگیدند، به شهادت رسیدند و درگلستان شهدا به خاک سپرده شدند.(ثمین اشرفی) خانم صالحی داخل مینی بوس در مورد آرش کمانگیر و فرماندهی دل ها صحبت کردند و گفتند: آرش کمان گیر یک قهرمان کهن است که مرز ایران را با تیر مشخص کرد و فرمانده ی دل ها یک فرمانده شجاع و مهربان بوده که همین چند سال پیش به شهادت رسیده است.(نرگس حسینی) به گلستان شهدا رسیدیم. به هر یک از ما دفترچه ی قمقمه ای شکل دادند که در کل اردو از مطالب، شعر و نقشه ی گنج داخل دفترچه استفاده می کردیم. به چند گروه تقسیم شدیم. به نفر اول هر کدوم یه پلاکارد شبیه گل لاله دادند که اسم گروه روی آن نوشته شده بود.(مبینا مصطفوی نژاد) بعد از صحبت های فرمانده با خواندن سرود «ای لشکر صاحب زمان» به راه افتادیم.(مهشید رجایی) چند خانم چفیه به گردن ما انداختند. خانمی که فرمانده ی گروه بود، رژه رفتن را به ما آموزش دادند. رژه به این صورت بود که فرمانده می گفتند: سه، دو، یک و ما محکم پاهایمان را به زمین می کوبیدیم و می گفتیم «علی».
به غرفه ای رفتیم و با وسایل جنگی مانند نارنجک و ماسک شیمیایی و ... آشنا شدیم. از غرفه ای دیگری که یک سنگر، فانوس و سجاده و وسایل جنگی داخل آن بود، دیدن کردیم. در یکی از غرفه ها آقایی برای ما صحبت کردند و فیلمی از امام حسین(ع) و شهید شدن حضرت علی اصغر(ع)پ و ... پخش کردند که اشک همه سرازیر شد. همچنین فیلمی از شهید میترا کُمایی که نامش را به زینب تغییر داده بود، نمایش دادند.(نازنین زهرا غلامی)
شهید زینب کمایی در شاهین شهر اصفهان زندگی می کرد و با خواهرانش در بسیج مشغول به کار بود(مبینا مصطفوی نژاد) و همیشه مردم را دور خود جمع و به مومن بودن تشویق می کرد.(ثمین اشرفی) او همیشه دوست داشته که شهید شود.(مبینا مصطفوی نژاد) دیگر نوبت فیلم فرمانده ی دل ها یعنی شهید حاج حسین خرازی بود. در فیلم نشان دادند که حاج حسین خرازی مهربان و دانا بود و لباس فرماندهی نمی پوشید، بلکه لباس ساده جنگ به تن می کرد.(نازنین زهرا غلامی) ماشین مهماتی که هیچ کس حاضر نمی شد راننده آن باشد و حاج حسین راننده آن بود، توسط دشمن شناسایی و منفجر شد و ایشان به شهادت رسیدند.(نرگس حسینی) بعد از بازدید از غرفه ها به مزار شهدای گمنام رفتیم و برای آن ها صلوات فرستادیم.(نازنین زهرا غلامی) شهدای گمنام کسانی بودند که هیچ نشانی از آن ها نیست.(ثمین اشرفی) از روی نقشه ی داخل دفترچه هایمان گنج را پیدا کردیم. گنجِ ما شهید زهره بنیانیان بود. (نازنین زهرا غلامی) با گلاب مزار شهید بنیانیان را شستیم.(مبینا مصطفوی نژاد) شهید بنیانیان سخنرانی های امام خمینی(ره) را گوش می داد، یادداشت می کرد و بین مردم پخش می کرد. زمانی ایشان توسط شاه شناسایی و دستگیر شد و به شهادت رسید که باردار بود.(نرگس حسینی) شهید بنیانیان با حجاب کامل به بیرون می رفت، ما هم به ایشان قول دادیم که همیشه با حجاب باشیم.(ثمین اشرفی) به مزار شهید علی موحد دوست رفتیم فرمانده برایمان گفتند: که دوستانشان او را علی آهنی صدا می کردند، چون داخل بدنش پر از ترکش بود و آهن ربا به بدنش می چسبید.(مبینا مصطفوی نژاد) مزار بعدی یکی از مدافعانِ حرم شهید مسلم خیزاب بود، ما با ایشان عهد بستیم که نمازمان را اول وقت بخوانیم.(نازنین زهرا غلامی) در آخر به مزار با شکوه فرمانده ی دل ها رفتیم، به ایشان احترام گذاشتیم و با گلاب مزارشان را شستیم و روی مزارشان گل گذاشتیم.(مبینا مصطفوی نژاد) شهید خرازی همیشه مهربان و خنده رو بودند، ما هم به ایشان قول دادیم همیشه خنده رو باشیم. من حتما دوباره به گلستان شهدا می روم.(ثمین اشرفی)