صفحه اول
آتش نشان، عاشق بی نشان
آتشنشان، عاشق بی نشان
همدلی دختران مسروربا آتشنشانان حادثه پلاسکو
افسانه زرگر
معاون آموزشی
عکس: سمانه نیسانی
صبح روز یکشنبه سوم بهمن ماه بود. دانش آموزان یکی یکی، با شاخه های گل وارد مدرسه می شدند. قهرمان، آوار، آتش نشان، زنده یاب، فداکار، واژه های پر تکرار روزهای سرد و غمگین اولین روزهای بهمن بود. سه روز از حادثهی پلاسکو می گذشت.
قرارمان ایستگاه آتش نشانی پل بزرگمهر بود. ساعت 11 رسیدیم. جلوی در ورودی پر بود از تاج و دسته های گل و تک شاخه هایی که شهروندان با عشق و اندوه به آتش نشانان تقدیم کرده بودند. مردم هر یک به نوبهی خود ابراز احساسات می کردند، یکی با شمع، یکی با گل، و دیگری با کلام.
دانش آموزان جلوی در صف کشیدند. چندین آتش نشان نیز به ردیف برای خوش آمد گویی آمدند. به داخل دعوت شدیم. دختران وسط حیاط دوباره صف بستند، به شکلی که در صورت تماس اضطراری، راه امداد رسانی برای ماشین های آتش نشانی مسدود نشود. آقای تاجمیر ریاحی، مدیر آموزش ایستگاه هم آمدند و ضمن تقدیر و خیر مقدم، حرکت ارزشمند دختران مسرور را ستودند.
یکی از دانش آموزان دکلمه ای به پاس ایثار و از خود گذشتگی آتش نشانان و ابراز همدردی با ایشان خواند. فضایی گرم و عاطفی حکم فرما شده بود. سپس موسیقی سرودی که قرار بود توسط دانش آموزان خوانده شود، پخش شد و ترانه ی «سر فراز باشی میهن من......یادگار خون عاشقان بی نشان» در محوطه ی ایستگاه آتش نشانی طنین انداز شد. حس غرور توام با غم از جان گذشتگی آتش نشانان، اشک را از چشمان حاضران سرازیر کرده بود.
این بار فرمانده ایستگاه آتش نشانی آقای بزرگزاد، در حالی که اشک های خود را پاک می کردند، آمدند و از تمام پرسنل حاضر در ایستگاه در خواست کردند تا در حیاط حاضر شوند. قرار شد دوباره دانش آموزان دکلمه و سرود خود را اجرا کنند. کلیه ی پرسنل ایستگاه، همه ی بازدیدکنندگان و تعدادی از جانبازان جنگ تحمیلی هم که برای تسلی خاطر آتش نشانان در ایستگاه آمده بودند، در مقابل دانش آموزان صف کشیدند و با تمام احساس خود نظاره گر اجرای سرود شدند.
پس از اجرای مجدد سرود، فرمانده ایستگاه گفتند: «امروز با حضور این دانش آموزان، بهترین خاطره در تمام طول خدمت من رقم خورد». سپس دختران مسرور، صف به صف گل هایشان را به آتش نشانان، جانبازان و پرسنل آتش نشانی تقدیم کردند و در میان بدرقهی کارکنان ایستگاه شماره 5 آتش نشانی، خداحافظی کردند و خارج شدند. سردی هوا کم تر شده بود.
سخن مدیر
سخن مدیر
شکیبا استکی
مدیر دبستان
یا محول حول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال
اینک که بهار، خرامان عطر آمدنش را در فضا می پراکند، حال و هوای دیگری را تجربه می کنم. یاد ایام کودکیم و شادی و هیجان نزدیک شدن به نوروز مرا به دور دست ها میبرد.
چرخیدن میان دست و پای مادر هنگام خانه تکانی، دست درازی به جوانه های سبزهی عید، بی قراریهای مادر برای اتمام کارها، خرید لباس و کفش نو، آن هم نه مثل امروز، بلکه نهایتاً یک دست لباس ساده و یک جفت کفش ورنی قرمز بود که به محض خریده شدن، گویی دنیا را به ما می دادند و باید هر شب قبل از خواب یک بار آن ها را می پوشیدیم و نشان بر چوب خط روزهای اسفند ماه را میکشیدیم و با رویایی کودکانه به خواب می رفتیم. لحظهی تحویل سال، چیدن سفره ی هفت سین و تخم مرغهایی که با کمک مادر رنگ می کردیم، بوی عود، هوس شیرینی و شکلات و آجیل سفره، همه و همه ما را بر فراز ابرهای آسمان کودکی می بردند. به راستی آن همه شور و شعف، آن هم با حداقل امکانات چگونه وجودمان را فرا می گرفت و آرامشی توصیف نشدنی را برایمان رقم می زد.
نفسی عمیق می کشم و از یاد گذشته ها فارغ می شوم. به خود که می آیم و کودکان امروز را میبینم، ملول می شوم که چرا رنگ شادی و شور آن روزهای ما، بر رخسار ایشان دیده نمی شود؟ و با این همه امکانات رفاهی و آسایشی چرا راضی نیستند؟ شاید فرصت آن فرا رسیده که دلیل این خمودی و بی تفاوتی را جویا شویم.
شاید اگر من و شما، پدر و مادر عزیز در حال زندگی کنیم و به آنان هم حضور در لحظه را بیاموزیم و نگرانی فرداهای نیامده را در حضورشان به تصویر نکشیم، قانع باشیم و الگوی قناعتشان قرار گیریم، راضی باشیم به رضای پروردگار، آنان نیز شادی های کودکی ما را تجربه خواهند کرد.
به امید آن روز...