صفحه هفتم
لطیفه های دانش آموزی
لطیفه های دانش آموزی
صرف فعل
معلم: وقتی گفته می شود «من می روم، تو می روی، او می رود» چه زمانی است؟
شاگرد: این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده.
انشاء
معلم از دانش آموزان خواست که انشاء در باره یک مسابقه فوتبال بنویسند. همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر، معلم از او پرسید: تو چرا نمی نویسی؟
دانش آموز جواب داد: نوشته ام
معلم دفتر او را گرفت و نگاه کرد. نوشته بود: به علت بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد.
ماه
معلم: چرا در آخر ماه، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا م رود؟
شاگرد: آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد.
جمله سازی
معلم: با علی، محمد، حسین جمله بساز.
دانش آموز: علی با حسین به پارک رفتند.
معلم: پس محمد کجاست؟
دانش آموز: محمد خواب موند، نیومد!
چهار زانو
معلم:پسرم!سلطان حسین چگونه بر تخت سلطنت نشست؟
شاگرد:آقا چهار زانو!
درکلاس ستاره شناسی
معلم:بگو ببینم «مشتری» را چگونه می شناسیم؟
شاگرد:آقا اجازه از روی زنبیلش!
داستان کوتاه
داستان کوتاه
رازداری
چند کودک با یکدیگر مشغول بازی بودند، ناگهان زنی از دور پیدا شد و کودکی را از آن میان صدا کرد و لحظه یی چند با آن کودک نجوا کرد.
پس از آنکه کودک بازگشت هم بازی های او اصرار کردند که از صحبت او با آن زن مطلع شوند و به دور او حلقه زدند!
کودک از آنها پرسید:
آیا شما می توانید یک راز مهمی را پیش خود نگهدارید؟!
همه با صدای بلند فریاد کردند:
آری ، آری!
کودک گفت:
من هم همینطور!
باغ وحش
باغ وحش مملو از جمعیت بود ، از بلندگوی باغ وحش این جمله شنیده شد:
"بازدیدکنندگان گرامی از دادن هر گونه غذا و خوراکی به حیوانات خودداری فرمایید"
بعد از مدتی مجددن از بلند گو اعلام شد:
"بازدیدکننده گرامی از شما خواهش کردیم که از تغذیه حیوانات خودداری فرمایید"
این هشدارها با لحن های مختلف چندین بار تکرار شد ، آخرین هشدار بلندگو این بود:
"حیوانات عزیز خواهشمندیم از آدمها غذا نگیرید"
دیگر هشداری در این زمینه شنیده نشد.!!!
سرگرمی
نقاشی: زهرا ارزانی (کلاس ششم)
کاریکاتور
کاریکاتور: بشری آمهدی (کلاس دوم)